گرد و خاک کردنگَرد و خاک کَردَن گرد و غبار برپا کردن، گرد برانگیختن ادامه... گرد و غبار برپا کردن، گرد برانگیختن تصویر گرد و خاک کردن فرهنگ فارسی عمید
گرد و خاک کردن (زَ کَ دَ) غبار کردن. گرد افشاندن، مجازاً برآشفتن. سخن به درشتی گفتن. غضبناک شدن ادامه... غبار کردن. گرد افشاندن، مجازاً برآشفتن. سخن به درشتی گفتن. غضبناک شدن لغت نامه دهخدا
گرد و خاک کردن ((گَ دُ. کَ دَ)) جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن ادامه... جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن تصویر گرد و خاک کردن فرهنگ فارسی معین